کد مطلب:35537 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139
این جهان همچون سایه نابود شدنی و ناپایدار است. سرائیست زیبا و دلكش جهان بود گرچه از هر جهت با صفا در این خانه باید به عفت نشست كه این عشق ناباب ناپایدار از این سقف فیروزه ی آبگون درخشیده بس گوهر شب چراغ اگر چند دلجوی و زیبا بود نه مهتاب او می شود پیرهن از اینجا به ناچار باید گذر ببینید اما نبازید دل سحر گر نرفتی شوی صبح و چاشت گروهی كه خوردند اینجا فریب ز خورشید و از ماه و از سیم و زر گذشتند از تخت شاهنشهی به مهرش گذشتند از عقل و دین به یك روز دل بسته بر این و آن نهادند بر جای مال و منال چو بركوفت طبال، طبل سفر [صفحه 235]
«فانها عند ذوی العقول كفی الظل»
وسیع است و از چارسو بیكران
نپاید به كس جاودان این سرا
به تقوا و آزادگی عهد بست
پشیمانی آخر نیارد به بار
كه هم رنگ آبست و دریا درون
به صد ناز بر سان گلهای باغ
فقط جایگاه تماشا بود
كه یك لحظه پوشیده دارد بدن
كه ایمن نماند در او یك نفر
كه زیبا و شوخ است و پیمان گسل
كه ناچار این خانه باید گذاشت
گذشتند حیران دل و بی نصیب
گذشتند چون كوفت طبل سفر
گریبان و دامان به حسرت نهی
ولی بی وفا بود این نازنین
دگر روز بركنده از هر دوان
به گردن گرفتند وزر و وبال
نبردند زین دهر جز خیر و شر
صفحه 235.